پارک ملت رشت ،  سیه باغ قدیم ، برکه ی اب و قو ، فواره ی اب و نور ، ریتم اهنگ و رنگ


 لابلای  برگ های زرد و نارنجی پاییز

به دنبال غروب می گردم تا در جریان آرام و حزن آلودش

پناه بگیرم

زیباست و لکه های نفرت

از آن زدوده شده است

من می اندیشم که خاصیت پاییز و غروب

در واژه های مشابهی تعریف میشوند

زبانشان یکی است و اگر معنی حرف های یک کدام را بتوان فهمید

آن دیگری را هم می توان ترجمه کرد

حالا که پاییز است

رشت در محله ی ضرب از غم لبریز است

غروب ها پر رنگ ترند

هم دست اند با هم

و باران عاشقانه تر می بارد و عشق

عشق هم نژاد از غروب و پاییز دارد

ریشه در رنگ

سمت شالکو ، سیه باغ دگر روسیاه نیست

سربراه آمده و تبدیل به بوستان ملت شده

یکسویش برکه بود در قدیم

اما هرگز شوخی شوخی در آن به هیچ غورباغه ای سنگ نخورد

زیرا کودکان سرگشته ی محل با تمام وجود سنگ میزدند به انان

و انان از سر بی خیالی جاخالی نمیدادند و شوخیانه میمردند

این روزها فواره های رقصان و موزیکال ،جای برکه را گرفته

یکماه همگان از رقص فواره ها با ریتم اهنگ شاد شدند

که اسلام بخطر افتاد، اما اخر چرا؟

سریع چند پیکر از شهدا را در صندوق های پرچم پیچ اوردند

انسوی پارک دفن کرده و پارک را قبرستان کردند

از فردایش اعلام شد ، رقص فواره ها ممنوع

پخش اهنگ شاد ممنوع

در عوض از همان بلندگو ها صدای روضه و زجه و ناله امد

نیمه از پارک را سنگر چیده بودند

چپیه بسیج را به درختان پیچانده بودند

مردم شهر دیگر نخندیدند، دیگر فواره ها نرقصیدند

کسی در خفا پرسید؛ آیا ان دو شهید خودشان راضی هستند؟

اما پاسخ نیامد، زیرا قبرها دو پلاک و یک قمقمه ی نو درونشان بود و بس

تمام اینها برای پسران ایستاده زیر چنار ، توفیقی نداشت

در ابتدا انها مشغول کشیدن حشیش بودند

انتهایش اما مشغول کشیدن گل !

باغبان بروی تابلوی روی چمنها نوشت؛ گل چیدن ازاد ، ولی کشیدن ممنوع

کلاغها از نوک کاج بلند به پایگاه بسیج نگاه میکردند

از ترس سوی دکل های مخابراتی ،فحاشی میکردند ، قار قار

کافه کتاب در ابری از دود قلیان گم شده

کتاب ها یک ب یک گریختند 

 نجوم در وسط پارک ، پشت شمشادها خم شده

در محاصره ی جوانان خوش لباس و شیکپوش اما کج کلام

از بس که دودخور شده نامش از نجوم به هجوم تغییر یافته

زن فلافل فروش ، از درد پایش میگفت ،و بیمه ی درمانی بی بخارش

و اما من! اینگونه که من دچار رنگ های سیاه و سفیدم

غروب برایم کارناوال رنگ است

در گهواره ی غروب می نشینم

چنان اغواگر است که دوست دارم

هزار سال چشم هایم را به او بسپارم

اینجا دیگر لازم نیست کسی باشم

یا حتی کسی نباشم

اینجا می توانم هیچ چیز نباشم

حتی خودم باشم

و هیچکس نپرسد

برای خودم باشم

یک جور احساس آزادی خاص که به غروب تعلق دارد

تمام کلاغ ها هم که به من زل بزنند، 

هیچ اتفاقی برایم نمی افتد

انگار این قسمت از زمان فقط از آن من است و هیچ نگاه دیگر

هیچ احساس دیگری در آن شریک نیست

تمام و کمال؛

این رنگ سرخ

تا آخرین شعاع لحظه هایم را پوشش می دهد

تا آخرین ذره ی لذت هایم را

در بر می گیرد

چه می شود اگر همینجا بنشینم؟ 

ساده شده ام

حتی معادله ای نیستم یک مجهولی برای حل شدن؛

در غروب منحل می شوم

   مسجد محل اما تغییر کاربری میدهد و غیرانتفاعی میشود

قبرها را خراب و زمین هارا متر حساب ،ساعتی به مسافران کرایه میدهد

تا چادرهای مسافرتی برپا شود

از فضای مسجد ، هشت دهانه مغازه میسازد و میفروشد

اینجا تکه ای از سرزمینی هفت هزار ساله در رشت است.

رشت  امین الضرب، پارک ملت ، ژاندارمری، شالکوه، خیابان دفاع،  و. صد نام دارد

دو قبر در دل پارک ،میان تاب و سورسوره از شهیدان گمنام دارد.

شهروز براری صیقلانی _ ابد 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Amy موزیک بلاگر بهورزان کشت فاضل نرده شیشه ای,نرده استیل,حفاظ استیل Lynn مشاوره مدیریت، بازاریابی، استراتژی،رهبری drkar گیتی کامپیوتر تارنگار انجمن مثنوی پژوهان ایران Farsi & English Font Provider